مهربانی ممنوع
کافه تنهایی
مهربانی ممنوع

 

مهرباني ممنوع !
دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جيبت بگذار
تا كه پابند نباشي به كسي دست بدهي
خارهايي هستند كه ز سر پنجه دوست,با سرانگشتانت مي جنگند
...دوستي مسخره است
مهرباني ممنوع !
و تو اي دوست ترين
در نهانخانه جيبت بگذار, دست سوزنده مشتاقت را
من و تو
بايد از سلسله بايدها, دستهامان را زنجير كنيم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسير كنيم
و نگوئيم كه بازيگر يك قصه معتبريم
كاش ميدانستي
كه نبايد حس كرد,كه نبايد دل بست
در فضايي كه پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترين تنهايم, تو گرفتارترين
دل ما بسته وابستگي است
قصه ماندن ما, طرح يك خستگي است

 



نظرات شما عزیزان:

احسان خواجه خباز
ساعت9:35---7 مهر 1389
امروز یه غم مضاعف تو کافه جاریه
سکوت نه از بي صداييست.
نفس هست و حرف هم.
ناگفته ها و گفته شده ها. شنيده ها و نشنيده ها.
سکوت از نبودن بغض نيست. از بي دردي نيست.
سکوت از عادت نيست. از روزمرگي و فراموش شدگي. از خواب و رخوت و بي حوصلگي. از دلتنگي.
سکوت از فريادهاي در گلو مانده است و نعره هايي که هيچ وقت شنيده نشد.
همه چيز هست و گوشي نيست براي شنيدن. جز سکوتي که گاه و بيگاه همدم فريادهايي است که بي خبر و ناخواسته از روزهايي دور ميايد.
از دلتنگيهايي که فراموش شده. از خيانتهايي که به روزگار شده.
نه انگار.... باز هم حرفي نيست.
شاد باشی رفیق


مهتاب بارانی
ساعت9:23---7 مهر 1389
ای دوست

اين روزها

با هرکه دوست ميشوم احساس ميکنم

آنقدربا هم دوست بودهايم که ديگر وقت خيانت است........




نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





قهوه چی شاهرخ 4 / 7 / 1389برچسب:, (8:48) |